* ترجمه تازه بهمنی رونمایی شد
پ
کد خبر : ۸۰۹۵
تاریخ انتشار: ۰۹ تير ۱۳۹۸ - ۱۴:۱۵ -30 June 2019
تازه‌ترین ترجمه کیهان بهمنی، رمان کشتن عمه‌خانم نوشته آندری بورسا معروف به کافکای لهستان، پنج‌شنبه ششم تیرماه در کتابفروشی آموت رونمایی شد.
به گزارش «آزادی» ، در مراسم رونمایی از این کتاب که در کتابفروشی آموت صورت پذیرفت، یوسف علیخانی ضمن خوشآمدگویی به حاضران، از اختصاص نوشتِ تازه آموت این هفته به آشنایی با دکتر کیهان بهمنی، و معرفی ترجمه‌های ایشان گفت؛ و در سرآغاز گفتگو از مترجم پرسید: اجازه بدهید به خیلی عقب‌تر از زمانی برگردیم که دکتر کیهان بهمنی به عنوان مترجم مطرح می‌شود؛ اولین کتابی که خوانده‌اید یا برایتان خوانده‌اند چه‌وقت بوده است؟

بهمنی در پاسخ به این سوال گفتند: خیلی از ما ایرانی‌ها مدیون کسانی هستند که امروزه در جمع ما نیستند، اما در یک مقطع زمانی کار‌هایی کرده‌اند که شاید خودشان نمی‌دانستند آن کار چقدر اهمیت داشته و دارد؛ اسم نمی‌برم، اما مثلاً اولین کسی که در دوره‌ی کودکی ما ترتیبی داد تا کتاب‌های مصور ترجمه بشود، و تن تن شناسانده شود و نشر یونیورسال با زحمت خودش آن کتاب‌ها را ترجمه کند؛ از کودکی ما را با داستان آشنا کرد. شاید امروز این مسائل اهمیتی نداشته باشد، ولی در دوران کودکی ما که کامپیوتر و وسایل دیگر نبود، خواندن یک کتاب داستان تن تن می‌توانست برای ما خیلی تأثیرگذار باشد. هنوز بعد از گذشت چند دهه گاهی دوباره آن کتاب‌ها را نگاه می‌کنم. خیلی مهم بود که ما از آن دوران کودکی با یک فضایی آشنا می‌شدیم که داستان در آن بسیار مهم بود؛ و این‌گونه با ماجرا‌ها و شیرینی‌های آن درگیر می‌شدیم. من خودم کتاب خواندن را از حدود هفت هشت سالگی با کمیک استریپ‌های اولیه شروع کردم. پیش از آن برادرهایم برایم کتاب می‌خواندند.

در ادامه علیخانی با اشاره به اینکه اغلب مترجم‌ها در ابتدا علاقه‌ی بسیاری به نوشتن داشته‌اند و مثلاً نجف دریابندری بیان کرده که دوست داشته داستان‌نویس باشد، اما بعد به راه ترجمه کشیده شده است از بهمنی پرسید: آیا شما هم پیش از این می‌نوشتید؟

بهمنی پاسخ داد: خیر نمی‌نوشتم، اما من ازکودکی تحت تأثیر عموی ناتنی خود دکتر عباس آذرین، دکترای ادبیات تطبیقی از دانشگاه سوربون فرانسه بودم که ایشان کار ترجمه انجام می‌دادند و من در عالم کودکی بسیار به ایشان و کار ایشان علاقه داشتم. این اتفاق پیش‌زمینه‌ای بود برای من. در کنار این پدرم کتابخانه‌ی بزرگی داشتند که عشق من آن کتاب‌ها بودند و بسیار در کتابخوانی من مؤثر بود. مثلاً اولین بار زمانی عاشق همینگوی شدم که دیدم پیرمردی روی جلد یک کتاب دارد با یک کوسه می‌جنگد. یا وقتی قیافه‌ی رابرت جردن را روی کتاب زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند دیدم و بعد آن داستان را خواندم و بعد عاشقش شدم؛ و بلافاصله در دوره‌ی راهنمایی کار‌های همینگوی را تمام کردم، چون برایم جذاب بودند. مثلاً وداع با اسلحه را بخاطر ماجرای عاشقانه و آن جنگ و شجاعت‌هایش بسیار دوست داشتم. کتاب خداحافظ گری کوپر و حتی تربیت اروپایی را هم در همان سال‌ها خواندم. با آثار بالزاک هم در همین دوره آشنا شدم. پدرم بسیار به ما توصیه می‌کرد که کتاب بخوانیم. حتی شب‌ها برایمان کتاب توپ‌های ناوارون می‌خواند. این‌ها عواملی بود که مرا از همان کودکی و نوجوانی با جذابیت‌های دنیای ادبیات آشنا کرد و به من نشان داد که دنیایی به‌جز این دنیا هم وجود دارد. دنیا‌هایی که راحت می‌توان با آن‌ها ارتباط برقرار کرد. دنیایی که در کتاب ابله هست، کتاب جنگ و صلح هست. دنیا‌هایی که به راحتی می‌توانستیم برای فرار از زندگی دوره‌ی دهه‌ی شصت که بسیار دوره‌ی سختی بود به آن‌ها پناه ببریم. البته آن دوران کتاب‌هایی را هم خوانده‌ام که نتوانستم به درک درستی از مفهوم‌شان برسم، اما بعد‌ها آن‌ها را برای درک کامل‌تر مجدد خواندم برای مثال می‌توانم به کتاب‌های برهنگان و مردگان، روح سرگردان و رقص چنگیزخان اشاره کنم.

بهمنی همچنین در پاسخ به سوال علیخانی درباره‌ی رشته‌ی تحصیلی خود گفت که هر سه مقطع لیسانس، فوق لیسانس و دکترای خود را در رشته‌ی ادبیات انگلیسی تحصیل کرده و بسیار هم به آن علاقمند است. او از اساتید بزرگ خود نام برد که افتخار شاگردیشان را داشته است. استادانی، چون دکتر جواد سخنور و هم‌چنین دکتر بهرام مقدادی که یکی از منحصربه‌فردترین کافکاشناس‌های خاورمیانه است.

وی درباره‌ی چگونگی شروع کار ترجمه گفت: من اواخر دوره‌ی فوق‌لیسانس ترجمه‌ی کتاب را شروع کردم با توجه به علاقه‌ام به آثار همینگوی، ترجمه را هم با نمایشنامه‌ی ستون پنجم همینگوی آغاز کردم که تا آن زمان ترجمه نشده بود. پیش از آن داستان‌های کوتاه بسیاری ترجمه کرده بودم که هیچ‌وقت منتشرشان نکردم. اما ترجمه‌ی ستون پنجم در سال ۱۳۸۲ در نشر افراز چاپ و منتشر شد؛ و تا به امروز به‌طور رسمی سی عنوان کتاب چاپ شده دارم، و سه کتاب که اجازه‌ی چاپ پیدا نکردند، و شش عنوان کتاب در مراحل آماده‌سازی برای انتشار است.

علیخانی در ادامه درباره رویکرد خاص کیهان بهمنی در ترجمه سخن گفت و افزود: آقای بهمنی پیشنهاد ترجمه‌ی کتاب را نمی‌پذیرند و همیشه خودشان کتاب‌هایشان را برای ترجمه انتخاب می‌کنند؛ و علاوه بر آن کتابی را که قبلاً ترجمه شده باشد ترجمه نمی‌کنند.

بهمنی در تأیید این مطلب رمان پیرمرد صد ساله‌ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد را مثال زدند که بعد از اطلاع از اینکه کتاب توسط خانم فرزانه طاهری در حال ترجمه است دست نگه داشته‌اند؛ در حالی‌که در مرحله‌ی پایانی ترجمه‌ی آن بوده‌اند، و حالا بعد از کسب اجازه از مترجم آن، ترجمه‌ی ایشان هم در نشر آموت منتشر خواهد شد.

بهمنی در ادامه در پاسخ به سوالی درباره تأثیر طنز در انتخاب‌هابش برای ترجمه نیز گفت: معتقدم خواننده ایرانی به انواع کتاب‌ها نیاز دارد. اگر بخواهیم فقط آثار جدی و پست‌مدرن و روشتفکری را کار کنیم خواننده آن را نمی‌خواند، خسته می‌شود. پس لازم است که ما بین آن آثار ادبی، آثار ساده و روان‌تری را به او معرفی کنیم. من بهنگام ترجمه‌ی کتاب از خودم می‌پرسم آیا خواهر و برادر کارمند خودم می‌توانند این کتاب را بخوانند یا نه؟ اگر من «کشتن عمه‌خانم» را به عنوان یک اثر ادبی ترجمه می‌کنم در کنارش کتابی هم ترجمه می‌کنم که بخوانیم و بخندیم.
در ترجمه مخاطب‌شناسی بسیار مهم است؛ و مخاطب ما صرفاً آدمی نیست که تمام مکاتب ادبی و رویکرد‌های نقد ادبی را خوانده باشد که حالا به عنوان یک منتقد ادبی یک کتاب را باز کند و بخواند. بلکه کسی است که می‌خواهد از ادبیات لذت ببرد و کتاب بخواند. باید اجازه داد مخاطب کتاب راحت هم بخواند. نیازی نیست همیشه برای خواندن کتاب و درک آن داشتن مجموعه‌ای از تفکرات فلسفی ضروری باشد.

وی افزود: من هیچ‌وقت نتوانستم مرز این تقسیم‌بندی را مشخص کنم. مثلاً آثار همینگوی، به‌طور مشخص رمان وداع با اسلحه جز کتاب‌های ادبی‌ست یا پرفروش؟ مرز بین این دو مرز بسیار باریکی است که آن هم بیشتر تابع سلیقه‌ی خواننده‌ی کتاب است. گاهی ما با نویسنده‌ی یک اثر جهان‌بینی مشترکی نداریم و با کتاب او ارتباط برقرار نمی‌کنیم. آیا این توجیه‌ی خوبی است برای تخریب آن کتاب که با برچسب پرفروش زدن به آن، بی‌ارزش نشانش دهیم؟ ادبی بودن یک اثر خوب است، اما آن هم حدی دارد و سوال اساسی اینجاست که کجا بناست که مرز بین تکنیک و روایت مشخص شود. اگر پشت یک داستان روایت نباشد دیگر داستان نیست. مثلاً کتاب نقطه امگا روایت کمی دارد؛ و به نظر من داستان خوب داستانی است که بتواند هر دو را در کنار هم داشته باشد. ادبی نمودن یک کتاب با ادعای برداشت‌های الحاقی به متن ممکن نیست.

بهمنی در ادامه درباره رشد ادبیات روشنفکری در ایران گفت: از زمان قاجار ادبیات در ایران شکل می‌گیرد و پروسه‌ای که در آمریکا طی سیصد سال شکل گرفت تا به ادبیات پست مدرن برسد در جامعه‌ی ما در کمتر از صد سال جمع شد و نتیجه‌اش این شد که امروز ادبیات داخلی ما پر از تکنیک بدون روایت باشد.

یوسف علیخانی نیز در همین زمینه به شکل‌گیری و آغاز دوره‌ای از ادبیات اشاره کرد که با آمدن کتاب‌های نویسندگانی مانند فتانه آسیدجوادی، زویا پیرزاد، مصطفی مستور، فریبا وفی و فریبا کلهر یک ادبیات میانه بوجود آورد؛ که نه عوام‌پسند بود نه بسیار تکنیکی؛ و حالا کتاب‌هایی مانند خدمتکار و پروفسور، دختری که پادشاه سوئد را نجات داد، پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت، پیرزن دوباره شانس می‌آورد و انتقام کتاب‌هایی با ادبیات میانه هستند. اما کتاب‌های کشتن عمه‌خانم و من از گردنم بدم می‌آید ادبی‌تر هستند.

در بخش دیگری از این مراسم یوسف علیخانی پرسید: آیا شما اول کتاب را می‌خوانید و بعد ترجمه می‌کنید یا صرفاً با توجه به نقد‌ها و نظرات و امتیاز‌های یک کتاب شروع به ترجمه آن می‌کنید؟
و بهمنی پاسخ داد: اگر مترجم بدون خواندن کامل متن شروع به ترجمه بکند متوجه‌ی بسیاری از مفاهیم نمی‌شود. گاهی حتی در اواسط یک کتاب متوجه می‌شویم که کتاب قابل ترجمه در ایران نیست و یا باید با سانسور زیاد منتشرش کرد. به عقیده‌ی من اگر قرار باشد کتاب با سانسور منتشر شود اصل کتاب از یبن می‌رود.
یوسف علیخانی کتاب من از گردنم می‌آید را مثال زد که بعد از اخذ مجوز و عدم اعلام وصول به دلیل یک داستان شانزده صفحه‌ای و عدم تمایل دکتر بهمنی به حذف داستان، کتاب دیگر تجدید چاپ نشد. مترجم هم دوست دارد گاهی کتاب‌هایی ترجمه کند که بفروشد و برای او نفع مادی داشته باشد.

بهمنی درباره‌ی میانه‌یشان با ادبیات فارسی گفتند: جنس ادبیات فارسی برای خواننده‌ی ایرانی ملموس‌تر است. مثلاً من عاشق اسماعیل فصیح‌ام، چون فصیح قصه‌گوی خوبی بود و روایت را می‌شناخت؛ و رئالیسم رنج محلی در رمان‌های سراسر قصه‌اش بارز است. معتقدم در ایران نویسنده‌هایی هستند که به‌مراتب بهتر و زیباتر از برندگان جایزه نوبل می‌نویسند. به عنوان مثال محمود دولت‌آبادی هیچ از نوبل برده‌ها کم ندارد. مثلاً در رمان عقیل عقیل که رمان کوچکی است چطور سبکی را به اوج رسانده‌اند که در غرب هنوز به درستی شکل نگرفته، anti-bildungsroman که فروپاشی و زوال شخصیت را نشان می‌دهد. ما زیر هژمونی ادبیات غرب مانده‌ایم و عادت کرده‌ایم که هر چیز غربی قشنگ است و با هر چیز داخلی مخالف‌ایم. از سوی دیگر متأسفانه بزرگترین دشمنان ادبیات‌مان، نویسندگان خودمان هستند که در تخریب و رقابتی ناصحیح اجازه‌ی مطرح شدن نامی را نمی‌دهند. باید بپذیریم که ما نویسندگانی بمراتب قوی‌تر از دوریس لیسنگ و مو یان و هرتا مولر نوبل گرفته داریم. البته کم‌کاری مترجمان هم در برگرداندن آثار ایرانی به زبان‌های مختلف و عدم شناساندن آن‌ها به جهانیان هم علت دیگری است.

در این نشست همچنین از بهمنی درباره‌ی کشف استعداد‌های درخشان در بین دانشجویان‌شان پرسیده شد و او پاسخ داد: گاهی با دانشجویانی برخورد می‌کنم که متن را عالی ترجمه می‌کنند و فارسی را بسیار خوب می‌دانند، اما هیچ چشم‌اندازی برای استفاده از این توانایی و دانش خود متصور نیستند؛ و اینجا تنها کاری که می‌توان انجام داد تشویق و ترغیب او به کار ترجمه‌ی کتاب، و معرفی او به یک ناشر است. بازار ترجمه آن‌قدر بزرگ و گسترده است که هیچ‌وقت جای کسی تنگ نمی‌شود.

وی در پایان درباره‌ی اعتبار نقد در ایران گفتند: نقد‌های چگونگی ترجمه، اکثراً نقد‌هایی بیمارگونه هستند که از هیچ شیوه‌ی علمی و تخصصی پیروی نمی‌کنند؛ در آن‌ها نه از گفتن از جهان داستانی خبری هست و نه از تحلیل و تفسیر متن. نقد صرفاً نوشتن یک متن و اظهارنظر شخصی نیست. نودونه درصد مطالبی که به نام نقد منتشر می‌شوند فقط درباره‌ی ضعف‌های یک کار است. در حالی‌که منتقد باید نقاط قوت را هم ببیند. نگاهی که فقط در جستجوی خطاهاست به‌تدریج ادبیات را از بین می‌برد. چخوف جمله‌ی معروفی دارد که این‌ها خرمگس‌هایی هستند که روی اسب می‌نشینند و اسب را از شخم‌زدن زمین بازمی‌دارند. پس فقط به حرف منتقدی توجه کنید که اگر ضعف‌هایتان را دید خوبی‌های کارتان را هم ببیند.
برچسب ها: آزادی ، ترجمه ، کتاب
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: