گاهی اوقات ما ایرانیها یه جوری تو نقشمون فرو میریم که درآوردنمون از عهده حضرت فیل هم خارجه. همین جشن سال نوی میلادی رو در نظر بگیرین. من واقعا نمیفهمم «آیناز جون» که تا چند ماه پیش داشت با چشمای قرمز و پف کرده قیمه نذری پخش میکرد چرا الان باید با کلاه منگولهدار قرمز رو سرش و کنار کاج تزئین شده جوری با سلفی از صد و شونزده زاویه به احیای سنتهای مسیحی بپردازه که نوادگان سنت آگوستین انگشت به دهن بمونن و بعد عذاب وجدان بگیرن و در حالی که اشک ندامت از چشماشون سرازیره بدو بدو برن کلیسا و بگن: ای پدر مقدس! ما را ببخش. ما در زنده نگه داشتن سنتهامون کوتاهی کردیم. آیناز جون خیلی مسیحیتر از ماست.
البته جشن سال نوی آیناز جون به همین جا ختم نمیشه. بعد از مدت کوتاهی گرشا در هیئت بابانوئل سوار بر گوزن شاسی بلند فول آپشنش خودش رو به خونه آیناز اینا میرسونه و طبق افسانههای مسیحی از شومینه به پایین سقوط میکنه و بر بالین آیناز که مثل یه کودک نه چندان معصوم خوابیده حاضر میشه. چون تعداد هدایا زیاده و آیناز هم به جای جوراب بافتنی معمولی ساپورت آویزون کرده بالای تختخوابش و پر کردنش طول میکشه بابانوئل مجبور میشه یکی دو ساعتی بمونه، فقط نمیدونیم چرا وقتی بابای آیناز در اتاقش رو باز میکنه بابانوئله با یه حرکت سریع خودش رو از پنجره اتاق پرت میکنه بیرون. احتمالا میخواسته ریا نشه. واقعا از همین جا به همه بابانوئلهایی که شبها به کودکان فقیر سر میزنن و براشون هدیه میبرن خسته نباشید میگیم و کمرشون رو ماساژ میدیم… (خطر قضاوت زودهنگام) که کل شب این هدیهها رو میذارن رو کولشون و میبرن اینور و اونور. بیشتر از این هم وقت گرشا و آیناز رو نمیگیریم. اینا باید کمکم خودشون رو برای جشن دیگان زردشتیها آماده کنن. بریم… بریم مزاحمشون نشیم. / چیزنا دات آیآر chizna.ir