همیشه سوالاتی از این دست که قبل از بیگ بنگ یا انفجار بزرگ زمان وجود داشته مطرح می شود اما دانشمندان مبنای زمان را 13.7 میلیارد سال پیش در نظر میگیرند درست لحظه تولد جهانی که میشناسیم ولی در حقیقت چیزی به نام گذشته،حال یا آینده وجود ندارد این عملکرد ذهن انسان است که به زمان معنا می دهد.
ذهن دارای سه عملکرد یادآوری، توجه و انتظار است و به طرز شگفت آوری هر سه این مفاهیم غیرقطعی و غیرواقعی هستند.
یادآوری یا گذشته؟
شغل وینستون اسمیت کارمند دفتری ساده لوح وزارت حقیقت (شخصیت اصلی کتاب ۱۹۸۴ اثر جورج اورول) به روز کردن اسناد، مقالات و روزنامههای قدیمی بود بصورتی که با تغییرات اوضاع تطابق داشته باشد، او شغل مهمی داشت ایجاد توهم خطاناپذیر بودن دولت.
همه ما یک وینستون در مغز خود داریم و بر خلاف شخصیت کتاب ۱۹۸۴ که از کار خود رنج میبرد و در نهایت علیه حکومت قیام کرد، وینستون درون ما هرگز علیه ما قیام نخواهد کرد بلکه با ظرافت حافظه ما را بازنویسی میکند به صورتی که حتی خود ما هم متوجه کار او نمیشویم و وقتی این کار را انجام میدهد اینطور میپنداریم که تمام مدت حق با ما بوده است.
ذهن بصورت ناخودآگاه نظرات پیشین ما را طوری با نظرات کنونی مطابقت میدهد که از پذیرش امکان خطاپذیر بودن خود پرهیز کنیم، زیرا فارغ از اینکه چقدر اشخاص محکمی هستیم پذیرش اشتباه از لحاظ احساسی برایمان دشوار است.
آیا این بدان معناست که مغز ما شامل هیچ خاطره دقیقی نیست؟ به عنوان مثال ما دقیقا لحظهای که برای اولین بار همسرمان را دیدیم بخاطر داریم.
روانشناسان به این خاطرات حافظه فلش میگویند، چون مانند یک عکس که در مقابل ماست انکار ناپذیر است، اما به واقع اینطور نیست و خاطرات روشن نیز مانند دیگر بخشهای حافظه دچار ایرادند.
غالبا خاطرات انسان ترکیبی از واقعیت و توهم است، بخشهای بیشتر خوشایند و طبق انتظار اتفاق افتاده پررنگ شده و بخشهای ناخوشایند یا اشتباه پیش بینی شده، کم رنگ یا گاهی حذف شده و یا بامنطق امروز منطبق میشوند. در واقع این یک نوع سیستم دفاعی برای ذهن انسان است.
برای آزمودن این مطلب میتوانید اتفاقات یک روز بخصوص را در دفترچه خاطرات ثبت کنید و ده سال بعد بدون خواندن آن، شرح وقایع را مجددا یادداشت کنید آنجاست که متوجه این تفاوت فاحش خواهید شد.
توجه یا حال؟
توجه کلیدیترین مفهوم در بین این مفاهیم است، شناخت یا توجه پایه اطلاعاتی ست که تبدیل به گذشته یا مبنایی برای پیش بینی آینده میشود.
شناخت انسان از جهان اطراف بر پایه حواس شکل میگیرد این شناخت نتیجه برخورد محرکها به اندامهای حسی، انتقال اثر آنها به مغز و تحلیل این اطلاعات در مغز است.
در حقیقت احساس به فرآیند دریافت، تبدیل، انتقال و تفسیر اطلاعات از جهان بیرون اطلاق میشود و از این جهت که این فرآیند اساس فیزیولوژیکی دارد قابل اعتماد نیست چرا که با نقص عملکرد در هر یک از بخشهای این زنجیره (عامل محرک، اندامهای حسی، اعصاب آورنده اطلاعات و مراکز عصبی و خود مغز به عنوان تحلیلگر) نتایج متفاوتی به دست میدهد.
اگر با فردی که بصورت مادرزاد کور بوده درباره آسمان صحبت کنید خواهید یافت که او درک کاملا متفاوتی نسبت به شما دارد. آبی آسمان یا حجم ابرها مواردی ست که برای او معنای مشابه تصور شما را ندارد و اصولا شناخت او به دلیل ناقص بودن اندامهای حسی نسبت به یک انسان سالم متفاوت است.
این وضعیت در مورد اختلاف در تشخیص ترتیب زمانی اتفاقات نیز صادق است. برای روشن شدن موضوع میتوان عملکرد مغز در این خصوص را بررسی کرد.
قشر مخ یا قشر مغز (لایه غشایی مغزی حاوی نورون ها) مرکزی از هوش در مغز انسان است که عملکردهای بینایی، لامسه، حرکات و زبان تماما توسط این بخش کنترل میشود. قشر مخ یک مجموعه عمومی از الگوریتمها را برای اجرای توابع مختلف هوشی پیاده سازی میکند که این الگوریتمها برای تمام الگوهای عملکردی یکسان است.
این الگوریتمها برای تعریف زمان از روشی بنام حافظه سلسله مراتبی پیروی میکنند که در آن ذخیره سازی اطلاعات و الگوها بر اساس تصویری ذاتی از زمان انجام میشود و بر خلاف کدنویسی کامپیوتری که بصورت مسطح اقدام به ثبت اطلاعات میکند، مغز انسان این عملیات را با درگیر کردن زمان انجام میدهد.
در بحث توجه یا شناخت زمان (به معنای ترتیب توالی اتفاقات) نقش مهمی در یادگیری، استنتاج و پیش بینی ایفا میکند تا جایی که بدون استفاده از زمان نمیتوانیم چیزی از حس لامسه یا شنوایی درک کنیم برای مثال اگر شما کور باشید و شخصی یک سیب در دستان شما بگذارد شما قادر خواهید بود بعد از لحظاتی لمس کردن آن، این شی را شناسایی کنید و در حین اینکه شما در حال لمس اطراف سیب هستید اطلاعات لمس شده به صورت دائم در حال تغییر هستند در حالی که اگر یک سیب در دستان شما قرار داشته باشد و شما اجازه حرکت انگشتان خود را نداشته باشید به سختی میتوانید تشخیص دهید که این یک سیب است یا میوهای شبیه آن.
در واقع زمان (به معنای ترتیب توالی اتفاقات) یک ناظر است که به شما یاد میدهد کدام دنبالهها در چه فاصلهای باید با هم ترکیب شوند که بتواند قابل تفسیر و استنتاج باشد.
به عنوان مثال یک سگ را در نظر بگیرید که در حال دویدن در مقابل شماست تصاویری که از این سگ میبینید در هر لحظه به یک شکل و الگوی خاص هستند، ولی مغز این الگوهای متفاوت را به این شکل در نظر میگیرد که دنبالهای از مشاهدات متوالی از حرکت سگ است مانند یک انیمیشن در حالی که در کسری از هزارم ثانیه فریمهای حرکت سگ از طریق سیستم بینایی به قشر مخ منتقل و تفسیر میشود اگر مغز در استفاده از الگوریتم حافظه زمانی سلسله مراتبی دچار اشتباه شود و تصاویر را جابجا تحلیل کند بجای تصویر روشنی از حرکت یک سگ، تصویری مغشوش و غیر قابل فهم خواهید دید که این باعث میشود درک شکل دنیا توسط کسی که حافظه زمانی سلسله مراتبی مغز او درست عمل نمیکند به گونهای نامفهوم انجام شود.پس توجه و شناخت هر چقدر هم دقیق باشد باز پاسخکوی بیان حقیقت هستی نخواهد بود.
آینده یا انتظار؟
آینده غیر قطعیترین مفهوم در بین این مفاهیم است آیندهای که به دلیل عدم توانایی در اندازه گیری و ثبت دقیق اطلاعات و تعدد شاخصهای تاثیر گذار بیرونی و درگیر بودن عنصر شانس یا تصادف در اتفاقات بسیار غیر قابل پیش بینی به نظر میرسد هرچند در این مورد نیز ذهن انسان عملکرد خاص خود را دارد که روانشناسان به آن اثر بیش اعتمادی میگویند.
این اثر ارتباطی با نتیجه نهایی یک پدیده ندارد بلکه به اختلاف بین آنچه شخص میداند و آنچه فکر میکند میداند میپردازد و منجر به این میشود که انسان دائما دانش و توانایی خود را در پیش بینی اتفاقات دست بالا در نظر بگیرد، شاید پاسخ یک استاد اقتصاد برای پیش بینی قیمت نفت در پنج سال آینده به اندازه یک نگهبان باغ وحش از واقعیت فاصله داشته باشد با این وجود استاد اقتصاد پیش بینی خود را با قطعیت ارائه میدهد.
از دیدگاه فیزیک کوانتوم و بنابر اصل عدم قطعیت هایزنبرگ نمیتوان دقیقا در یک لحظه از سرعت و مکان یک ذره آگاهی داشت و به محض تمرکز بر یک ویژگی میزان دقت ویژگی دیگر کاهش مییابد.
اگر بخواهیم حرکت یک ذره بنیادی مانند نوترون را بررسی و پیش بینی کنیم بایستی از یک رادار برای ارسال امواج الکترو مغناطیس استفاده کرد و برای تامین دقت بالاتر نیز میتوان از پرتو گاما که طول موج کوتاه تری دارد بهره برد.
به علت خاصیت دوگانگی موج- ذره زمانی که پرتو گاما با نوترون برخورد میکند مانند مجموعهای از بستههای فوتون عمل میکند و از آنجایی که پرتو گاما فرکانس بالایی دارد، فوتون انرژی زیادی با خود حمل میکند.
هنگامی که فوتون با نوترون برخورد میکند ضربه بزرگی به آن وارد میکند و میتواند سرعتش را تغییر دهد بنابراین اگر در آن لحظه مکان نوترون را بدانید سرعت آن بصورت پیش بینی نشدهای تغییر میکند و این نقص به علت فرایند مشاهده اتفاق میافتد.
اگر از فوتون ملایم تری با انرژی کمتر استفاده کنیم طول موج بلندتر شده و دقت اندازه گیری مکان ذره کاهش مییابد در نتیجه هرگز نمیتوان موقعیت و سرعت یک ذره را بطور همزمان با دقت بالا تعیین کرد؛ بنابراین نمیتوان رفتار گذشته هیچ یک از ذرات بنیادی را دقیقا شناخت و یا رفتار آینده آن را پیش بینی کرد و از آنجایی که همه ما از ذرات بنیادی ساخته شده ایم این موارد در مورد ما نیز صدق میکند.
نويسنده: مهندس محسن ولي پور