*
همیشه با خودم فکر میکنم نقطه رسیدن به تصمیم مهاجرت از ایران برای من جایی است که در کشورم نگذارند تنها کارهایی را که بلد هستم انجام دهم. خدا را شکر کارهای زیادی را برای انجام دادن بلد نیست. آنهایی هم که انجام میدهم چیزهایی نیست که بتوان به آن افتخار کرد. پس فکر کنم من و مهاجرت تکلفمان با هم مشخص است.
اما فکر میکنم اگر من یکی از آن آدمهایی بودم که به کارم افتخار میکردم و مردم هم کارم را دوست داشتند و میپسندیدند اما جبر زمانه مانع میشد کار کنم، روزگار سختی در پیش داشتم. همیشه به سالهای دهه شصت و هفتاد زندگی فرهاد مهراد فکر میکنم، به فریدون فروغی، به بهرام بیضایی، به همه آن عمرهایی که مفت حساب شدند و میشوند. به نویسندهای که کشاورز شد، بازیگری که حجره فرش داشت و خوانندهای که در کنج پاساژی روزگار میگذراند. به آدمهایی که یک کار را خیلی خوب انجام میدادند و قدرتمندی آمد و دست گذاشت روی همان یک کار و گفت هر کاری میخواهی انجام بده جز این یکی!
دلایل مختلفی برای مهاجرت وجود دارد و حجت موجه من برای مهاجرت اینجاست. همین نقطهای سخت و تلخی که توصیفش رفت. ممکن است بسیاری آنهایی که با این شرایط کنار آمدند و ماندند را ستایش کنند، که ستایش کردنی هم هست اما راستش از نظر من ایرادی به آنهایی که در این شرایط تصمیم میگیرند بروند هم نیست. شاید حاصل کار آنها با ارزشتر از ماندن باشد.
در هفتههای گذشته نام بهروز بوچانی با سرگذشت عجیبش، رمان پرطرفدارش و تلاش وافرش برای بهبود وضع پناهجویان بر سر زبانها افتاد. پسری که از مرز رد شد، کشتیاش در دریا غرق شد و خودش در وسط اقیانوس زندانی شد صرفا چون در اینجا و آنجا دیگرانی بودند که به او میگفتند چه کاری انجام دهد و چه کاری نکند و طبیعتا او کسی بود که کاری که خودش دوست داشت را انجام دهد. بسیاری را دیدم که در نکوهش مهاجرت او نوشته بودند که آیا کشور خودت بهتر از زندانی وسط اقیانوس نبود؟ پاسخ البته از نظر من روشن است. چرا که بوچانی هر جا که بود، توانست کتابی بنویسد و منتشر کند. توانست وضعیت وخیم پناهجویان را رسانهای کند. توانست برای احقاق حقوق مهاجران مبارزه کند و این همه کارهایی بود که او بلد بود و باید انجامش میداد. حالا که اینجا نشد وسط اقیانوس آرام انجامش میدهد. مگر فرقی میکند؟ امیر احمدی آریان مثالی دیگر است. نویسنده با استعدادی که یک رمانش در ایران اینترنتی منتشر شد و حالا کتاب جدیدش به انگلیسی منتشر شده و تمجید جویس کارول اوتس را هم به همراه داشته است. یکی دیگر از آن استعدادهایی که میتوانست بماند و اینجا بنویسد و نشد و تصمیم گرفت کارش را جای دیگری انجام دهد. حیف از عمرهایی که مفت انگاشته میشوند.حیف از جانهایی که ارزانند.